هفت روز مانده ب آتش!!
21 آبان 1395 توسط respina
من از آبان می آیم!هفت روز مانده ب آتش،
از پاییزی که فقط سه مداد دارد برای نقاشی،سرخ و نارنجی و زرد…
میان بغض تولد لحظه های بی قرارم همیشه کسی است برای آمدن که هرگز نیامده
و من به پاییز قول داده ام که اگر او بیاید حتما مداد رنگی هایی که کم دارد برای نقاشی
برایش خواهم آورد.
تا بهار دیگر دلش را نسوزاند با رنگ!
و او دلش به این خوش است که روزی مدادی خواهد داشت ازجنس طلایی دردهای بر باد رفته اش…
آمدنش را با دعا و بوسه وسنگ فرش مرمری از عشق به انتظار می نشینیم…
از حالا تا او بیاید من شاعری می کنم و پاییز نقاشی.
مریم تو…
دل من
کوچه...
آقا شرمنده ام...
18 آبان 1395 توسط respina