دلنوشته
09 آبان 1395 توسط respina
به نام غریبی که غریبانه دوستش دارم
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من،نه اینکه مرا شعر تاره نیست
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است.
نمی سوختیم
نمی گریستیم
و نمی مردیم اگر سنگ نبودیم…
صدایی که می آمد صدای که العطش بود و صدای حل من ناصر ینصرنی حسین…
گوشی سمیع نبود تا سوز نینوا را به ساز بنشیند.
نمیدانم کجاست :
آن واژه ای که ترجمان احساسات باشد و راز دل را فاش سازد…
کاش میشد گفت از درد درون
دردی که هیچ درمانی ندارد…
کاش میشد گفت ازخزان،خزانی که هیچ بهاری ندارد…